سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشق ها و گرفتاری ها


روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را

در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا

کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت

فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود..او چند سکه داخل کلاه انداخت و

بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و

اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پایاو گذاشت و انجا را ترک کرد.

عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور

 پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او

خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را

نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:

چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم

و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کورهیچوقت ندانست که او چه 

نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:امروز بهار است، ولی من

نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی

خود را تغییر بدهید خواهید دیدبهترینها ممکن خواهد شد باور داشته

باشیدهر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.حتی برای کوچکترین

اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز

موفقیت است.


نوشته شده در جمعه 91/2/22ساعت 3:53 عصر توسط رسول نظرات ( ) | |

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی

آره بازم منم همون دیونه همیشگی

فدای مهربونیات چه میکنی با سرنوشت؟!

دلم واست تنگ شده بود این نامه رو برات نوشت!

حال من و اگه بخوای رنگ گلای قالیه

جای نگاهت بدجوری تو صحن چشمام خالیه

ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه

از غصه هام هرچی بگم جون خودت بازم کمه

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون

فریاد زدم یا تو بیا یا منو پیشت برسون

فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خسته ات نکنه

غم غریبی عزیزم سرد و شکسته ات نکنه

چادر شب لطیفتو از روت شبا پس نزنی

تنگ بلور آبتو یه وقت ناغافل نشکنی

اگه واست زحمتی نیست بر سر عهدمون بمون

منم تو رو سپردمت دست خدای مهربون

راستی دیروز بارون اومد منو خیالت تر شدیم

رفتیم تا اوج آسمون با ابرا هم سفر شدیم

از وقتی رفتی آسمون پر کبوتره

زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بدتره

فدای تو نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم !

حقیقتو واست بگم به آخر خط رسیدم

رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی

قسمت تو سفر شدو قسمت من آوارگی

به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته

یه قلب تنها و کبود هلاک یک نگاهته

من میدونم‌من میدونم همین روزاعشق من ازیادت میره

بعدش خبر میدن بیا که داره عشقت میمیره

عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه

یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه

تنها دلیل زندگی! با یه غمی دوست دارم

داغ دلم تازه میشه اسمتو وقتی میارم

وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر

مگه نگفتم چشاتو از چشم من هیچ وقت نگیر

حرف منو به دل نگیر همش غم غریبیه

تو رفتی من غریب شدم چه دنیای عجیبیه!

میگم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن

نورشون بدرقه پاکی لحظه هات کنن

تنها دلیل زندگیم!

با یه غمی دوستت دارم... 

از سروده های مریم حیدرزاده

نوشته شده در پنج شنبه 91/2/7ساعت 2:3 عصر توسط رسول نظرات ( ) | |

کاش وقتی زندگی فرصت دهد

گاهی از پروانه ها یادی کنیم

کاش بخشی از زمان خویش را

وقف قسمت کردن شادی کنیم

کاش گاهی در مسیر زندگی

باری از دوش نگاهی کم کنیم

فاصله های میان خویش را

با خطوط دوستی مبهم کنیم

کاش وقتی آرزویی میکنیم

از دل شفاف مان هم رد شود

مرغ آمین هم از آنجا بگذرد
حرف های قلبمان را بشنود


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/31ساعت 2:21 عصر توسط رسول نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 آپلود عکس - شبکه اجتماعی فیس نما - مجله شب فارسی - سایت عکس باران